انقلابهاي قرن بيستم
تقريباً همه ي انقلابهاي قرن بيستم در جوامع در حال توسعه رخ داده اند، نه در کشورهاي صنعتي. (Moore, 1965) دو رويداد انقلابي که عميق ترين نتايج را براي کل جهان داشته اند، انقلاب 1917 روسيه و انقلاب 1949 چين
نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
تقريباً همه ي انقلابهاي قرن بيستم در جوامع در حال توسعه رخ داده اند، نه در کشورهاي صنعتي. (Moore, 1965) دو رويداد انقلابي که عميق ترين نتايج را براي کل جهان داشته اند، انقلاب 1917 روسيه و انقلاب 1949 چين بودند. هر دو انقلاب در جوامع عمدتاً روستايي و دهقاني رخ دادند، اگرچه روسيه از آن هنگام تاکنون به سطح بالايي از صنعتي شدن دست يافته است. بسياري از کشورهاي جهان سوم نيز انقلاب را در اين قرن تجربه کرده اند- براي مثال، مکزيک، ترکيه، مصر، ويتنام، کوبا و نيکاراگوئه.
انقلاب روسيه
پيش از 1917، روسيه از نظر اقتصادي کشوري عقب مانده بود که تزارها (امپراتورها يا شاهان) مستبدانه بر آن حکومت مي کردند. بيشتر جمعيت آن روستايي و فقير بودند و رژيم تزاري عمدتاً نظامي استبدادي بود که از پليس مخفي و خبرچينها براي کنترل و سرکوب ناراضيان استفاده ي فراوان مي کرد. نظام سرفي (يا بندگي) تا بعد از 1860 در روسيه ملغي نگرديد. تصميم حکومت براي آزاد کردن سرفها بخشي از تلاش در جهت نوسازي جامعه اي بود که ديگر نمي توانست از نظر نظامي با قدرتهاي برجسته ي اروپايي رقابت کند. روسيه در جنگ کريمه در سالهاي 55-1854 بازنده شد و در جنگ با ژاپنيها در سال 1905 نيز شکست خورد. تا اندازه ي زيادي در واکنش نسبت به اين شکستها، برنامه هاي سرمايه گذاري در توسعه ي صنعتي، شامل احداث بسياري از راههاي جديد و راه آهن، آغاز گرديد. اگرچه تا حدي موفقيت اقتصادي به دست آمد، اما حکومت تزاري سنت گراتر از آن بود که با اصلاحات اجتماعي کاملي که در کشورهاي اروپايي انجام مي شد، موافقت کند.روسيه در سال 1905 جامعه اي دستخوش تنش قابل ملاحظه بود. فرايند سريع صنعتي شدن، طبقه ي کارگر رو به رشدي را ايجاد کرده بود، که شرايط زندگي آنگاه به اندازه ي شرايط زندگي اکثر دهقانان رقت انگيز بود. کارگران صنعتي که اجازه ي تشکل در اتحاديه هاي کارگري مؤثر را نداشته و کاملاً از نفوذ سياسي بر کنار مانده بودند به طور فزاينده اي با حکومت مخالف شدند. خصومت فزاينده اي نسبت به تزارها براي مدتي به مراتب طولاني تر در ميان برخي از دهقانان وجود داشت. در طي جنگ روسيه و ژاپن در سال 1905 شورشي توسط کارگران کارخانه ها و افراد نيروهاي مسلح که از نحوه ي پيشرفت جنگ سرخورده شده بودند برپا گرديد. اين شورش تنها به اين علت آرام گرديد که حکومت سريعاً با ژاپن پيمان صلح امضا کرد، سربازان ناراضي را تحت انضباط در آورد و آنها را باز گرداند تا شورشيان را سرکوب کنند. تزار، نيکلاي دوم، اصلاحاتي چند مانند تأسيس يک مجلس نمايندگان انجام داد، اما به محض اينکه احساس کرد قدرتش دوباره مستحکم گرديده است همه ي آنها را لغو کرد.
بين سالهاي 1905 و 1917 نارضايي قابل ملاحظه در بين کارگران صنعتي و دهقانان وجود داشت که منجر به اعتصابات متعددي گرديد. بعضي از اين اعتصابها توسط بلشويکها رهبري مي گرديد که يکي از چند حزبي بودند که به سوسياليسم يا مارکسيسم اعلام وفاداري مي کردند. نفوذ اين گونه احزاب در سالهاي نخستينِ جنگ جهاني اول (18-1914) افزايش يافت؛ در اين جنگ روسيه بار ديگر با وضع نامطلوبي روبه رو گرديد- و به علت تعداد بسيار زياد افرادي که در آن درگير بودند، پيامدهايي بسيار ناگوارتر از جنگهاي پيشين داشت. روسيه پانزده ميليون سرباز در لشکرهاي خود داشت، اما نمي توانست آنها را به خوبي تجهيز کند تا آلمانها را شکست بدهند. چندين ميليون نفر کشته، زخمي يا اسير گرديدند و شمار زيادي از افسران کشته شدند.
کمبود مواد غذايي و سوخت نارضايتي قابل ملاحظه اي در بين شهروندان ايجاد کرد زيرا بيشتر منابع به فعاليتهاي جنگي اختصاص داده شده بود. گروههاي ثروتمند و فقير، قاطعانه با حکومت به مخالفت برخاستند. تزار که براي خود حق حکومت مطلق قايل بود و به وسيله ي مشاور عجيب خود راسپوتين هدايت مي شد، بيش از پيش از گروههاي ديگر در کشور جدا گرديد. در ماه مارس سال 1917، کارگران و سربازان در پتروگراد يک رشته اعتصابات و آشوبهايي را آغاز کردند که به سرعت در سراسر روسيه غربي گسترش يافت. تزار مجبور به کناره گيري گرديد و يک حکومت موقت جديد تأسيس شد.
ارتش، در عين حال کم و بيش فروپاشيده بود و بيشتر سربازان به روستاها، شهرکها و شهرهاي خود باز مي گشتند. دهقانان به زور شروع به گرفتن زمين از مالکان بزرگ کردند و حکومت موقت نمي توانست از ادامه ي ناآرامي و خشونت در ميان کارگران و سربازان ترخيص شده جلوگيري کند. لنين، رهبر بلشويکها، تصميم گرفت قدرت را تصرف کند و شعار خود يعني « نان و صلح، زمين و صلح » را مطرح کرد- شعاري که هم براي کارگران شهري و هم براي دهقانان جاذبه داشت. در اکتبر 1917 بلشويکها حکومت موقت را به زور بر کنار کردند. حکومت جديد شوروي نيروي مسلح را در ارتش سرخ جديد از نو سازمان داد و بسيج کرد، و با پيروز بيرون آمدن از يک دوره ي جنگ شديد داخلي، شروع به اجراي تغييرات اجتماعي بنيادي کرد. به اين ترتيب شالوده ي آنچه اکنون دومين قدرت بزرگ صنعتي و نظامي در جهان گرديده است نهاده شد. (Carr, 1970)
انقلاب روسيه از بعضي جهات بي نظير بود. شورشهايي که در آغاز رژيم تزاري را تلحيل برد نسبت به شورشهايي که در اکثر انقلابهاي ديگر اين قرن رخ داد خودجوش تر بوده و در مقياس بزرگتري روي داد. در آغاز سال 1917، حتي بلشويکها پيش بيني نمي کردند که انقلابي موفقيت آميز در مدتي چنين کوتاه پديد آيد. با وجود اين، تجربه ي روسيه چيزهاي بسياري درباره ي انقلابهاي امروزي به ما مي آموزد:
1. بسياري از انقلابها در زمينه ي يک جنگ رخ داده اند. جنگ طولاني بر نهادهاي پذيرفته شده فشار وارد مي کند و چنانچه با ناشايستگي اداره شود، احتمال دارد به کاهش شديد ميزان حمايت از حکومت منجر شود. نارضايتي در نيروهاي مسلح ابزار عمده ي يک رژيم را براي سرکوب کساني که با آن مخالفت مي کنند از او مي گيرد.
2. دهقانان نقش مهمي ايفا کردند. پيش از انقلاب روسيه بسياري افراد (از جمله لنين) دهقانان را تقريباً نيرويي کاملاً محافظه کار مي پنداشتند که به شيوه هاي زندگي سنتي پايبند بوده و ممکن نيست به هيچ جنبشي براي دگرگوني اجتماعي انقلابي بپيوندند. نادرست بودن اين فرض نشان داده شد: در واقع، در اکثريت انقلابهاي قرن بيستم، دهقانان مستقيماً شرکت داشته اند.
انقلاب در چين
چين تا زمان توسعه ي کشتيهاي مسافري و باري ساخته شده از فولاد در قرن نوزدهم از دسترس غرب دور بود. تداوم تاريخي دولت امپراتوري چين که عمر آن دست کم به دو هزار سال مي رسيد، تا پس از آغاز قرن حاضر همچنان ناگسسته بود. در واقع، با وجود اين که برخي فرايندهاي نوسازي در درون محافل حکومتي تشويق گرديده بود، بخش اعظم جامعه ي چين در آستانه ي انقلاب 1949 هنوز از شيوه هاي زندگي سنتي ديرين پيروي مي کرد. در حالي که چين بزرگتر از آن بود که توسط هر يک از قدرتهاي غربي مستعمره شود، فعاليتهاي تجاري گسترده اي که دولتهاي اروپايي در قرن نوزدهم در اين کشور داشتند اقتصاد اين کشور را تحليل برد. تا اندازه ي زيادي به علت شرايط نامطلوب تجارت که به چين تحميل گرديد، حکومت امپراتوري در اواخر قرن نوزدهم خود را به طور فزاينده اي فقير يافت. حکومت که از بازپرداخت بدهيها به بستانکاران اروپايي ناتوان بود، ماليات دهقانان را افزايش داد و اين امر باعث بروز اغتشاشها و شورشهاي فراواني در ميان دهقانان گرديد. در بسياري از قسمتهاي اين کشور پهناور، به ويژه در مناطقي که کنترل سياسي مرکزي هميشه ضعيف بود، اربابان محلي و راهزنان کم و بيش هرچه مي خواستند مي کردند.اگرچه چينيها عميقاً به برتري تمدن خود بر همه ي تمدنهاي ديگر باور داشتند، پيوسته توسط دولتهاي اروپايي و همچنين ژاپنيها تحقير مي شدند. چين قلمروهاي مختلفي را که قبلاً در آسياي مرکزي و جنوب شرقي تحت نفوذ خود داشت از دست داد، و در برخوردهاي نظامي پي در پي با انگليسيها، فرانسويها و ژاپنيها نيز شکست خورد.
در سال 1911 قيام گسترده اي امپراتور را مجبور به کناره گيري کرد. اگرچه از رويدادهاي 1911 و 1912 گاه به عنوان "انقلاب" ياد شده است، اما بر اثر اين رويدادها دولتي به وجود نيامد که توانايي متحد کردن کشور و انجام دادن اصلاحات مؤثر را داشته باشد. زماني که جمهوري چين تأسيس گرديد، رهبران نظامي محلي نيز حکومتهاي سلطنتي خود را تأسيس کرده و بعضي از ايالات استقلال خود را اعلام کردند. طي چند سال بعد عملاً يک جنگ داخلي طولاني وجود داشت، که درجريان آن توده ي دهقان به همان اندازه ي افرادي که در عمل درگير جنگ بودند زيان ديد.
به دنبال اين دوره، يک دوره ي ثبات نسبي به وجود آمد و اين هنگامي بود که يکي از فرماندهان نظامي، يعني چيانگ کايشک، بر بيشتر کشور تسلط يافت و اعضاي حزب کمونيست را هر جا که توانست بيابد، يافت و قتل عام کرد. در نتيجه، کمونيستها که قبلاً در شهرها استقرار يافته بودند، به نواحي دوردست دهقاني رفتند. مائوتسه تونگ، در رأس عناصر باقيمانده ي جنبش کمونيستي کوشش کرد انديشه هاي مارکس را با شرايط چين تطبيق دهد و براي دهقانان به عنوان يک نيروي انقلابي اهميت خاصي قايل گرديد. جنبشي را که مائو رهبري کرد رنگ و بوي ناسيوناليستي شديدي داشت و بر نياز به بازسازي جامعه ي چين در برابر نفوذ غرب و ژاپن تأکيد مي ورزيد.
کمونيستها به صورت گروه اصلي مقاومت در برابر تهاجم ژاپنيها که طي جنگ جهاني دوم رخ داد، درآمدند، و اساساً با استفاده از تاکتيکهاي جنگ چريکي دست به مبارزه زدند. اشغال چين به وسيله ي ژاپنيها طي اين دوره کشور را تقريباً به حالت تجزيه ي کامل بازگرداند. پس از جنگ، نبرد ميان کمونيستها و پيروان چيانگ کايشک از سر گرفته شد، و در سال 1949 به پيروزي ارتش سرخ مائو انجاميد. بقاياي نيروهاي چيانگ کايشک به کمک ناوگان آمريکا به فرمز (تايوان کنوني) انتقال يافتند.
هنگامي که حکومت جديد در سال 1949 به قدرت رسيد به سختي ممکن بود چين را يک واحد سياسي به شمار آورد. اگر کمونيستها به ميزان زيادي در بازسازي وحدت ملي موفق نبودند، ممکن نبود "چين" آن گونه که امروز هست ديگر وجود داشته باشد. احتمال اينکه اين کشور مانند اکثر امپراتوريهاي قديمي به چندين دولت تجزيه شود بسيار زياد بود (مثل شمال آفريقا و خاورميانه که به جاي امپراتوري عثماني اکنون چندين کشور وجود دارد. (Dunn, 1972, p.74) حکومت کمونيستي توانست با تلفيق گرايشهاي ملي گرايانه با بازسازي روستايي گسترده پايگاه حمايت مردمي وسيعي را به دست آورد. سه سال بعد از انقلاب، 45 درصد اراضي کشت شده از کنترل ملاکان قديمي خارج شده و در ميان 300 ميليون دهقان تقسيم گرديده بود. (Carrier, 1976, p.140)
تجربه ي کوبا
به عنوان نمونه اي متفاوت با روسيه و چين، بد نيست به انقلاب کوبا نظري بيفکنيم. بديهي است کوبا کشوري پهناور که به وسيله ي خشکيها محدود شده باشد نيست، بلکه جزيره اي است کوچک با نزديک به هشت ميليون نفر جمعيت. برخلاف بيشتر کشورهاي توسعه يافته، بيش از نيمي از جمعيت کوبا پيش از انقلاب در نواحي شهري، و اکثريت در هاوانا، پايتخت کشور، زندگي مي کردند. کوبا در آغاز مستعمره ي اسپانيا بود اما مستعمره نشينان اسپانيايي با جمعيت موجود سرخ پوست به طرزي وحشيانه رفتار مي کردند، جزيره نشينان عملاً به وسيله ي مستعمره نشينان و تلفات ناشي از بيماري هاي همه گير نابود شدند. بنابراين در قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم براي کار در مزارع شکر، قهوه و توتون از آفريقا برده وارد کردند.به دنبال جنگ با ايالات متحده در سال 1898 (که پس از آن آمريکاييها کنترل فيليپين، پورتوريکو و گوام را نيز به دست آوردند) اسپانيا کنترل خود را بر کوبا رها کرد. بعد از عقب نشيني اسپانيا، اين جزيره توسط ارتش آمريکا اشغال گرديد و پيماني با حکومت جديد امضا شد که به ايالات متحده حقوق گسترده اي براي دخالت در امور داخلي کوبا داد. (در واقع تفنگداران دريايي آمريکا در چندين مورد به کوبا فرا خوانده شدند). مؤسسات تجاري متعلق به شرکتهاي آمريکايي بر اقتصاد جزيره مسلط گرديدند؛ آمريکاييها 75 درصد زمينهاي زير کشت، 63 درصد صنعت شکر و همه ي راه آهنها را در تملک خود داشتند. بيش از سه چهارم صادرات کوبا را صادرات شکر تشکيل مي داد و بيشتر آن به ايالات متحده حمل مي شد. (Boorstein, 1967) بدين سان کوبا از نظر اقتصادي شديداً به آمريکا وابسته بود و آمريکا مي توانست قيمت شکر را به طور مصنوعي پايين نگه دارد. گفته شده است که "اگرچه يک پرچم کوبايي بر فراز جزيره در اهتزاز بود، اما نشانه ي واقعي قدرت دلار آمريکا بود." (Carrier, 1976, p.299)
تا دهه ي 1930 کوبا تاريخي از ناآرامي و حکومت بي ثبات داشت که به يک سلسله قيامتها در سراسر جزيره منجر گرديد. سرانجام، افسران ارتش کوبا به رهبري فولخنسيو باتيستا (1) کنترل را به دست گرفتند و انتخابات را غدغن کردند. باتيستا سياستهايي را که به سود منافع تجاري ايالات متحده بود دنبال مي کرد و در عين حال ثروت عظيمي نيز براي خود مي اندوخت. بار ديگر يک سيستم انتخاباتي برقرار گرديد که در نتيجه ي آن باتيستا در سال 1944 قدرت را از دست داد. (و آنگاه براي مدتي به فلوريدا رفت و از ثمرات ثروت شخصي خود بهره مند گرديد). اما در سال 1952، به وسيله ي کودتاي معمولي نظامي مجدداً قدرت را به دست آورد.
باتيستا به نوبه ي خود توسط دسته اي از انقلابيون به رهبري فيدل کاسترو سرنگون گرديد- اگرچه در آغاز به نظر نمي رسيد که کاسترو يک رهبر نظامي موفق خواهد شد. کاسترو يک نيروي کوچک چريکي در مکزيک تشکيل داد که اعضاي آن هشتاد و دو نفر بودند و در اواخر سال 1956 وارد کوبا شدند. آنها به زودي توسط نيروهاي هوايي باتيستا شناسايي شدند، مورد حمله ي ارتش قرار گرفتند. تنها بيست و دو نفر زنده ماندند که ده نفر آنها دستگير شدند. دوازده نفر ديگر، از جمله کاسترو توانستند به کوههاي سيرا (2) در ايالت اورينته (3) برسند. انقلابيون در آنجا گروهي چريکي جديدي را تشکيل دادند و چند صد نفر از دهقانان را جلب کردند.
اگرچه باتيستا 12.000 سرباز به اين ناحيه فرستاد تا چريکها را سرکوب کنند، اما آنها موفق نگرديدند؛ جنبش چريکي رشد کرد و در نواحي شهري و همچنين در ميان کارگران روستايي طرفداراني به دست آورد. هدفهاي کاسترو ميهن پرستانه، و شامل برقراري دموکراسي و اصلاح مالکيت زمين بود. او در آن زمان ارتباط نزديکي با مارکسيسم نداشت و حزب سوسياليست خلق که رهبري آن را کمونيستها در دست داشتند به طور جدي از او حمايت نکرد تا زماني که آشکار گرديد جنبش بيش از پيش از پشتيباني توده مردم برخوردار است.
نيروهاي چريک که تعداد نفرات آنها هيچ گاه بيش از 2000 نفر نبود در برابر ارتشي متجاوز از 40.000 نفر، به علاوه نيروي هوايي، قرار گرفته بودند و با وجود اين انقلاب پيروز شد. فروپاشي حمايت از باتيستا در ميان مردم به طور کلي، و ترک خدمت و تمرد در خود نيروهاي مسلح، به کاسترو امکان داد بدون شليک گلوله وارد هاوانا شود. باتيستا در ژانويه ي 1959 جزيره را ترک کرد، و ارتش تسليم چريکها شد. نزديکي کوبا به سرزمين آمريکا، همراه با تاريخ مداخله ي آمريکا در جزيره، دولت جديد انقلابي را در برابر تهاجم آمريکا بسيار آسيب پذير مي ساخت. وابستگي اش به صادرات شکر به آمريکا مانع ديگري در زمينه ي توانايي حکومت جديد براي کنترل جزيره بود. کاسترو اين مسأله را با کسب پشتيباني از شوروي که بسيار مشتاق بود حضور سياسي و احتمالاً نظامي در نزديکي آمريکا به دست آورد، حل کرد. توافقي به عمل آمد که کوبا در مقابل نفت به شوروي شکر بفروشد، اما در سال 1960 حکومت آمريکا سفارشهاي مربوط به باقيمانده ي واردات شکر کوبا را براي آن سال لغو کرد. کوباييها نيز در مقابل همه ي مزارع شکر متعلق به آمريکاييها، همراه با برخي صنايع ديگر، خدمات و راه آهن را ملي کردند. در واقع کوبا تا اندازه اي يک شکل وابستگي را با شکل ديگري عوض کرد: تجارت و سرازير شدن کمکهاي مادي از شوروي به همان اندازه براي اقتصاد کوبا ضرورت پيدا کرد که صادرات شکر به آمريکا قبلاً براي آن اساسي بود. با اين حال، وجود رقابت ميان آمريکا و شوروي بر سر سرنوشت جزيره به کاسترو امکان ايجاد يک حکومت نيرومند و مؤثر را داد.
با نظري به منشأ و ماهيت انقلاب کوبا در مي يابيم که در تعميم شرايط انقلاب بر اساس نمونه هاي روسيه و چين بايد احتياط کرد. انقلاب کوبا در زمينه ي يک جنگ عمومي آن گونه که در دو مورد ديگر وجود داشت، رخ نداد. انديشه هايي که در آغاز جنبش چريکي به رهبري کاسترو را برانگيخت اساساً از مارکسيسم ناشي نمي شد. با وجود اين نمونه ي کوبا به ما امکان شناخت برخي عواملي را مي دهد که احتمالاً ويژه ي بيشتر انقلابها، و مسلماً انقلابهاي قرن بيستم است. اين عوامل عبارت اند از نفوذ ناسيوناليسم؛ نقش روشنفکران به عنوان رهبران انقلابها، نقش مهمي که به وسيله ي دهقانان انجام مي شود، و اين واقعيت که، در مرحله اي، رژيم پيشين کنترل مؤثر دست کم بخش بزرگي از ارتش را از دست مي دهد.
پي نوشت ها :
1. Fulgensio Batista
2. Sierra
3. Oriente
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}